در جگر لیکن خاری، از ره این سفرم میشکند؛
نازک آرای تن ساق گلی؛
که به جانش کِشتم، و به جان دادمش آب؛
ای دریغا به برم میشکند !
سلام همگی؛ خوبین ایشالا؟
روزی روزگاری، کلاس چهارم ابتدایی بودم و تازگیا بود با پدیده ای بنام اینترنت آشنا میشدم؛ همینجوری که داشتم تو سایتای موزیک و فیلم میگشتم یه تبلیغی همیشه اون بالا میدیدیم؛(تراوین؛ بازی استراتژیک؛ ....) و یه جورایی اون تبلیغ چشممو برق انداخت و گفتم این the one هست :دی ولی خب اون موقع من ایمیل ساختن بلد نبودم و هرکاری میکردم نمیشد؛ حدودا یک سال طول کشید تا بتونم ایمیل بسازم و از تابستون سال بعد ماجراجویی ما شروع شد؛
تراوین واسه من پستی و بلندی های زیادی داشت (#تواضع) و سردی و گرمی های زیادی رو تو این بازی چشیدم؛ من عاشق اون لحظاتی بودم که قبل از تعدیل تخمین میزدم که مثلا میشه با این مقدار منبع 467 تا دونه سرباز پیاده ساخت؛ و بعد از تعدیل یه 463 سبز میدیدم جلوم یا اینکه یه جوری تعدیل میزدم که همزمان بشه سربازخونه و اصطبل رو شارژ کرد و هیچ منبعی باقی نمونه 😍 خلاصه اینکه این ریاضی هرچقدرم تو دنیای عادی به کارمون نمیومد میتونستیم باهاش بیایم تراوین بازی کنیم و نتیجه تلاش ها و حساب کتابامون رو نقدا و روی آمار ببینیم؛ من یکی که جذب همین بخشش شدم؛ ولی خب قسمتی از تراوین هست که بهش میگن بخش تیمی؛ یعنی تو هرچقدرم شبانه روز تلاش کنی که بهترین عملکردو داشته باشی آخرش به وجود یه هم تیمی وابسته ای؛ وچه ضدحالایی که نمیخوره بهت سراینکه یک کاری که بخشای خودتو درست انجام بدی و تقدیم کنی نفر بعدی و ببینی هرچی رشته بودی پنبه شده 😢 تو اون لحظات حس میکنی تنهاترین آدم دنیایی و صادقانه بگم حس جالبی نیست؛ قبلنا که جوونتر بودم این واژه تیم کمتر مزاحم کارام میشد و مثلا دکترهانی فتوا میداد توی 4 روز 6 میل دف نیاز داریم و شاید باورتون نشه ولی من ساختم اون 6 میل رو و تونستیم برنده بشیم😍 ولی خب هرچی بیشتر به سنت و گرفتاریهات اضافه میشه خودت رو بیشتر نیازمند به همنوع میبینی تو این بازی؛ با عشق راستینم تو این بازی (امیرعلی جانم) صحبت میکردم که بیاد این سرور رو بازی کنه؛ ولی گفت من خیلی گرفتارم 3ایکس شروع شد خبرم کن؛ گفتم 3ایکس که بیشتر وقت میخواد؛ گفت ببین من اینجوریم که بازیو استارت کنم صفر تا صدم میره پاش پس بهتره بجای 5ماه بتونم 3ماه از عمرمو پاهاش بذارم؛ و خب بهش فکر کنی میبینی بیراهم نمیگه😁 علی ای حال چند مدتی هست که میخواستم بازیو ول کنم ولی خب سعه صدر نشون میدادم اما این جریان کتیبه چکمه دیشب آب سردی بود بر پیکر نیمه جانم
طبق سلسله اتفاقاتی ما یک کتیبه چکمه از شمال شرق زدیم و نمیتونستیم تا چند روز بیاریمش خاک خودمون؛ و من یهو گفتم خب میبریمش پیش امیر(امیر رولبک پلیر sw)؛ بخواد بحث مطمئن بودن باشه چه کسی بهتر از امیری که از الفبای تراوین تا 6جلد دیوان تراوین نوشته آقا رضا (:دی) رو خودم مو به مو بهش یاد دادم؛ کتیبه رو دادیم امیر و متاسفانه امیر نتونست به اعتمادی که یک ساید به من کرده بود و من به اون، جواب درستی بده؛ همیشه خود امیر بهم میگفت من تو این بازی فقط به خودت اعتماد دارم ولی من میگفتم من به همه ادما اعتماد دارم تا خودشون بهم ثابت نکنن که نباید اعتماد داشته باشم و خب مثل اینکه تو این مورد ارزش کتیبه چکمه از ارزش اعتماد من بیشتر بوده ولی الان به روزایی فکر میکنم که نه حال بازی رو داشتم نه حال خودمو و امیر میومد میپرسید فلان چیز چرا باید اینجوری باشه و من بیخیال دنیا میشدم و بهش جواب میدادم؛ بدجور در و دیوارِ به هم ریخته اش بر سرم میشکند؛ بگذریم
این قسمت بخش کثیفِ تراوینه که حتی دوست ندارم در موردش صحبت کنم.
من توی اسپیدترا تموم راندهای سروراشو (چه 1x چه 3x چه 5x و حتی یدونه 50x ) حضور داشتم و درسته که همه سرورارو نبردم ولی تا یکی دو روز قبل از پایان بازی هیچ سروری رو بازنده نبودم؛ اکانتا هم که خداروشکر به لطف هم بازیای عزیزم همیشه جزو بهترینا بوده؛ و خودبزرگ بینی نباشه ولی فکر کنم میشه گفت اسطوره اسپیدترا با اختلاف خودمم :دی (ادمین اگر صدامو داری تایید کن موضوعو ) !
ولی خب از حاصلِ عمر؛ چیست در دستم؟ هیچ. (پست آخری دلم نیومد نامجو توش نباشه)من میخوام شادی رو دوست داشته باشم(اقتباس به پست سرور پیش :دی) ؛ من دوست دارم وقت کنم رمان بخونم؛گیتار زدنو یاد بگیرم؛ شطرنج رو بصورت حرفه ای یاد بگیرم؛ بشینم کنار بابابزرگ و به خاطراتش گوش بدم وخیلی کارای دیگه... که به لطف وجود تراوین فرصت انجامش نیست؛ پس با کسب اجازه از بزرگان و دوستان میخوام به این سفرِ پر از ماجرا وهیجان در آستانه 21سالگی پایان بدم؛ درسته سن زیادی ندارم ولی احتمالا خستگی مسیر حالاحالاها تو بدنم بمونه !
پ.ن: صمیمانه از بچهای ساید محبوبم بخاطر اینکه نتونستم جواب اعتماد رو بدم و تصمیم درستی بگیرم معذرت میخوام؛
الان که صحبت از ساید شد یه خداحافظیم با جنوب شرق عزیزم بکنم که یجورایی توش بدنیای تراوین اومدم و توی همون ساید هم ازدنیای تراوین میرم؛ من عملا واسه جنوب شرق مثل توتی برای رُم بودم؛ و خب باعث افتخارم بود از همراهی با همه عزیزان و بزرگان و ازین تصمیم اصلا و ابدا پشمون نیستم؛
ولی از همینجا ازتون میخوام لطفا به تصمیمم احترام بذارید و لِت می رِست این پیس :دی
پ.ن: ایرج جان؛ توی این مدتی که اشنایی دارم از رفتارتون؛ متاسفانه شمارو انسان آزاده ای ندیدم؛ و واقعا میگم اگر انسان آزاده ای بودید و سینه محکمتری داشتید واسه سپر کردن قطعا لایق بالاترین احترام ها بودید ولی ...
پ.ن: آقا یوسف؛ توی اولین جلسه ای که هفته اول سرور باهم داشتیم اولین جمله ای که بهت گفتم این بود که یوسف جان شما سرور1 راند4 رو بخاطر 3به1 نکردن خراب کردی؛ لطفا اینجا خرابش نکن ولی انگار آدمی اصرار داره به تکرار اشتباهات :))
یه جمله هم به شما که مافیا بلدی: توی بازی مافیا یک شهروند هیچوقت نیاز به مظلوم نمایی نداره چون هرچی میگه همه حرفای دلشه(م.پ. ره) از طرفی اون مافیاست که همیشه داره مظلوم نمایی میکنه و میخواد یه عده شهروند ناآگاه رو با خودش همراه کنه تا به مقصودش برسه؛ و اتفاقا به موقعش خدمت اون شهروندای ناآگاه میرسه؛ سعی کنیم ناآگاه بازی نباشیم؛ همین
پ.ن: مگه میشه امام رو تو پست آخر فراموش کنم؟ هومن؛ ممد؛ فرهاد؛ خیلی دوستتون دارم؛ جاتون اینجاست💙
پ.ن: یه تشکر ویژه هم از همبازیام رو اکانت مارس: آرش، سجاد و مابقی دوستان ؛ خیلی مفتخرم که روی جفت اکانتایی که بازی کردم حتی یک دونه منبع غارت ناسالم نداشتن و بازهم جزو بهترین اکانتای سرور بودن؛
پ.ن: نیما به صادق بگو اسپرسو میخوری؟
پ.ن: یه تشکر ویژه هم از آقا رسول و آقا مهدی که این بستر رو فراهم کردن تا جوانان، ناجوانان و همچنین ناجوانمردان بتونن بیان و اوقاتشونو بگذرونن؛ من شاهد تلاش و پیشرفت شما از نزدیک بودم؛ خسته نباشید
سرتونو درد نیارم دیگه؛
بدی خوبی دیدید به بزرگی خودتون و کوچیکی ما ببخشید؛
کوچیک همه؛ رضا